آیت الله سيد عباس حسيني قائم مقامي
«باسمه تعالي شأنه» پس از حمد و ثناي خداوند بزرگ و درود و سلام به پيامبران الهي خصوصاً آخرين آنها حضرت محمد (ص) و درود و سلام به خاندان بزرگوار او كه مروجان و مبلغان شريعت اويند. در خطبهء گذشته به بحث از موضوع جنگ و جهاد در قرآن پرداختیم و گفته شد که « جنگ » به معنای « إعمال و انجام خشونت نسبت به دیگران ، با بهره گیری از ادوات و آلات ( سلاح ) ، به منظور تحمیل ارادهء خود بر آنها ( دیگران ) می باشد . » با توجه به این تعریف ، از نظر قرآن ، جنگ ، به هر شکلی و با هر انگیزه ای مردود و نادرست است ، بنابراین تفسیر « جهاد » به « جنگ مقدس » ، اتّهام بزرگی است که هیچ دلیل و سندی بر آن در قرآن وجود ندارد . جنگ مقدس ، نه تنها مورد قبول قرآن نیست بلکه کسانی که به انگیزه های مذهبی ، نسبت به پیروان دیگر ادیان ظلم کنند و آنها را به قتل برسانند ، از نظر قرآن ، عمل آنها عین « کفر » و « بی ایمانی » است .کفر در نگاه قرآن ، فقط جنبهء الهیاتی و اعتقادی ندارد ، بلکه یکی از مهمترین و اصلی ترین مفاهیم « کفر » در قرآن ، دارای جنبه عملی و رفتاری است .قرآن ، هر نوع ستیزه جویی و إعمال خشونت که در طول تاریخ علیه مؤمنان و پیروان ادیان صورت گرفته است را « کفر » می نامد . بدیهی است « کفر » در این کاربرد ، ماهیّت عملی ( پراکتیک ) و عینی ( أُبیکتیو ) دارد . و دلیل این نامگذاری نیز روشن است ، چون این ستیزه و خشونت ، به دلیل ایمان و اعتقاد ِ مؤمنان و پیروان ادیان انجام می گرفته است و خشونتگران و ستیزه جویان ، خواهان تغییر « دین » و بازگشت ِ مؤمنان از اعتقاداتشان بوده اند ، این عمل آنان مصداق ِ « کفر ِ عملی » است، خواه این خشونتگران ، کفر عقیدتی و الهیاتی داشته باشند یا نداشته باشند و مدعی ایمان به خدا و پیروی از دینِ خاصّی باشند یا نباشند !از مجموع آنچه که گفته شد و همهء آن به متن قرآن مستند است . به وضوح دانسته می شود که « جنگ » ، به هیچ شکلی و با هیچ توجیهی ، در قرآن ، تقدیس نشده است و بلکه در نگاه قرآن ، « جنگ » از زشت ترین پدیده های بشری است و آنگاه که این پدیدهء زشت و غیر انسانی ، با نام دین و با انگیزه های مذهبی همراه شود و یا بر علیه کسانی بکار رود که تنها جُرم آنان ، داشتن دین و اعتقادی متفاوت است ، زشتی و پلشتی ای چند چندان پیدا می کند تا آنجا که آن را « کفر » می نامد . اکنون می توان داوری کرد که هم سخن آنان که قرآن را مدافع جنگ می دانند و جهاد را ، « جنگ مقدس » می نامند و هم سخن آنانکه به نام قرآن دست به خشونت می زنند و هر کس را که باور و اعتقادی متفاوت دارد را دشمن می نامند تا چه میزان از درستی و صحّت برخوردار است ؟ و تا چه حدّ با متن آموزه های قرآن سازگاری و انطباق دارد؟ و تا چه حدّ آمیختهء با سلایق و عقاید شخصی و ذهنیّت های نادرست می باشد ؟ !در آینده در مورد « اسلام و صلح » سخن خواهیم گفت . الفاظی که در قرآن مفهوم « جنگ » می دهند : در قرآن ، با واژه های متعدّدی از « جنگ » نام برده شده است . « حَرب » (Krieg ) ، « قتال » (Kampf ) و « سَفکُ الدم » (Blutvergießen ) که به معنای خونریزی است . واژه هایی می باشند که در قرآن ، با آنها بطور صریح به مسألهء جنگ و درگیری های خشونت آمیز اشاره شده است .« جنگ و درگیری خشونت آمیز » می تواند به شکل های مختلف و با انگیزه ها و اهداف گوناگون صورت پذیرد ، اصولاً جنگ و خشونت برای هیچکس در هیچ شرایطی و برای هیچکس نمی تواند به خودی خود هدف و غایت ( Zweck) باشد بلکه وسیله ای است برای رسیدن به یک هدف و غایت دیگر ! از این رو انگیزه ها و غایات ِ برانگیزندهء جنگ ، می تواند تعیین کنندهء ماهیّت ِ جنگ ها باشد .نخست باید دانست ، واژه « جنگ مقدس » ( ( Heilige Krieg در هیچ جای قرآن و در هیچیک از متون و منابع اسلامی دیگر وجود ندارد ، حتّی هیچ اثری از واژه ای که به این مفهوم نزدیک باشد نیست .در ابتدای سخن یادآور شدیم که در قرآن با چهار واژه به « درگیری های خشونت آمیز » اشاره شده است و از این چهار واژه فقط یکی از آنها صریحاً به معنای « جنگ » ( Krieg ) می باشد و سه واژهء دیگر اصلاً به معنای « جنگ » نمی باشند . واژهء « حرب » ( Al-harb ) که به معنای « جنگ » می باشد در قرآن چهار بار بکار رفته است که هر چهار تای آن ، مفهومی منفی و ضدّ ارزشی دارند . ( ۱۰ )و امّا واژهء « جهاد » بیش از ۳۰ بار به صورتهای مختلف در قرآن آمده و در مفهوم آن ، کمترین اشاره ای به مفهوم « جنگ » نشده است .« جهاد » به معنای « کوشش و تلاش پیگیر و بکارگیری همهء توان و امکان ِ خویش در انجام عمل » است . (۱۱) مقدس بودن زندگی و جان ِ انسان در قرآن « جنگ » ، نخستین چیزی را که هدف قرار می دهد ، جان و زندگی انسانهاست .هر کس و هر اندیشه ای که جنگ را تقدیس نماید و بر آن به عنوان یک اصل و قاعده پای فشرد ، بی تردید نمی تواند برای جان و زندگی انسانها ارزش چندانی قایل باشد . اگر در بهترین شرایط ، زیباترین و موجّه ترین استدلالات و توجیهات را از سوی جنگ طلبان و خشونت گران برای توجیه رفتار جنگ طلبانه و خشونتی که إعمال می کنند بپذیریم ، خواهیم دید که آنان برای جان و زندگی خود ، نسبت به جان و زندگی سایر انسانها ترجیح و برتری قایل اند .بنابراین اگر کسی یا گروهی ، برای جان انسانها احترام قایل باشند و وظیفهء خود را نه در گرفتن جان انسانها بلکه در تلاش برای حفظ آن بداند ، این فرد یا گروه هرگز نمی توانند ، هم زمان « جنگ طلب » نیز باشند و جنگ را تقدیس نمایند .با نگاه به قرآن ، در می یابیم که زندگی و جان انسان ، فقط خیلی ارزشمند و محترم نیست بلکه « مقدس » است . منظور از مقدّس در اینجا ، آن حقیقتی است که هدف برای فعالیتها و اقدامات دیگر قرار می گیرد . طبیعی است که هر موضوع و أمری که ارزشمند و با فضیلت باشد ، باید برای حفظ و بقای آن کوشید و تلاش کرد تا به آن آسیب نرسد امّا این به آن معنا نیست که حتماً باید هدف همهء فعالیّت ها و اقداماتی قرار گیرد که انسان انجام می دهد . ولی آنگاه که گفتیم موضوعی نه تنها با فضیلت و ارزشمند است بلکه « مقدس » نیز می باشد ، یعنی ارزش و فضیلت آنرا آنچنان زیاد دانسته ایم که سایر فعالیت ها و عملکرد ها را تحت تأثیر قرار می دهد و هدف و انگیزه برای آنها می شود . در اینصورت باید از خیلی از مسایل چشم پوشید و از خیلی اقدامات پرهیز نمود برای حفظ آن « أمر مقدس » ! و همچنین باید خیلی از تلاشها و اقدامات را انجام داد برای بقای آن « أمر مقدس » !پس وقتی گفته می شود که « حیات و زندگی انسان » در نظر قرآن ، فقط ارزشمند نیست بلکه یک « أمر مقدس » است به همین معنا می باشد . حال با مراجعهء به قرآن میزان ِ درستی و صدق این ادعا را در می یابیم . یکی از « آیات محکم ِ » قرآن یعنی آیاتی که پیشتر یادآور شدیم که پایه های اصلی برای تفسیر دیگر آیات قرآن هستند، این آیه است :” مَن قتل نفساً بغیرنفس ٍ أوفسادٍ فی الارض ، فقد قتل الناس جمیعاً و مَن أحیاها فقد أحیي الناسَ جمیعاً ” ( 12 ) )( هرکس یک فرد انسان را ، جز در دفاع از یک انسان دیگر و یا در جلوگیری از فسادی که در زمین انجام می گیرد ، بکشد ، همانا بی هیچ تردید همه انسانها را کشته است و هرکس ، یک فرد انسان را به زندگی بازگرداند بی هیچ تردید همهء انسانها را زندگی بخشیده است . ) زندگی و حیات ، هویتی همگانی و جمعی داردنکات قابل توجه در این آیه چنین است :۱- در این آیه به زیباترین شکل حقیقت و هویت مشترک همه انسانها را تبیین می کند و انسانها را تکه هایی از هم جدا و چند پاره نمی داند بلکه بر اساس این نگاه ِ قرآنی ، هویت همهء انسانها ، یکی است .« انسانیّت » ، یک حقیقت بسیط می باشد که در آن تبعیض و چند پاره گی وجود ندارد و یک « فرد انسان » ، تکه ای از حقیقت انسانیّت نیست بلکه این حقیقت ، به تمامی در تک تک انسان ها ظهور و تجلّی می یابد و هر « فرد انسان » ، سنبل و نماد این حقیقت بشمار می آید . و با همین منطق ، قرآن کشتن یک فرد را تنها ، از میان بردن یک نفر نمی داند بلکه آن را کشتن « انسانیّت » می داند و چون « انسانیّت » هویت مشترک همه انسانها است ، در نتیجه ، کشتن یک فرد انسان ، کشتن تمام انسانها می باشد .فراموش نشود که خداوند در این آیه نمی گوید : « کشتن یک نفر ، مانند ِ کشتن همه انسانها است » ، بلکه می گوید : « حقیقتاً و بی هیچ تردیدی ، کشتن یک نفر ، کشتن همه انسانها است . » و این در حالی است که با کشته شدن یک نفر ، ما سایر انسانها را همچنان زنده می بینیم ، امّا باید در نظر بگیریم وقتی خورشید « نور » خود را از روزنه های مختلف آشکار می کند ، نور این روزنه ها ، قطعه ای از نور خورشید نیست بلکه ، تمام این نور هائی ( شعاع ها ) که از روزنه ها و پنجره های مختلف بیرون زده است و خود را نشان می دهند ، همگی ، یک حقیقت دارند و همه « نور خورشید» اند نه قطعاتی از خورشید !هر چند توسط عامل دیگری به نام « پنجره » یا « وسایل مشبّک ( شبکه ای ) » قطعه قطعه شده اند امّا حقیقت آنها ، که همان « نور خورشید » بودن است قطعه قطعه نشده است ، پس هر کدام از این اشعه های خورشید را باید سمبل و نماد خورشید دانست نه قطعه ای از آن !هر فرد ِ از انسان که کشته می شود ، گر چه از میان جامعه یک تَن و یک عضو کم شده است ولی سمبل و نمادی از « تمام انسانیّت » از میان می رود .در آیهء دیگری از قرآن ، بطور مطلق ، « کشتن انسان » را ممنوع می شمارد و برای بیان ِ این ممنوعیّت ، به جای آنکه بگوید : « یکدیگر را نکشید » می گوید : ” لا تقتلوا أنفسکم ” ( 13 ) ( خودتان را نکشید ) ( ۱۴)این از آن روست که در منطق قرآن ، چنانکه گفته شد ، جان انسانها همگی ، هویت و حقیقتی یگانه (واحد) دارد و کسی که دیگری را بکشد ، در واقع خود را کشته است . و قرآن در اینجا با گفتن اینکه « خودتان را نکشید » به همین نکته اشاره می کند ، نکته ای که در آیهء قبلی ( مَن قتل نفساً بغیر نفس فقد قتل الناس جمیعاً …. ) به روشنی مورد تصریح قرار گرفته است . 2- نکتهء قابل توجه دیگر در این آیه آن است که معادلهء « یک = همه » را فقط یک معادله و قضیهء یک طرفه نمی داند به این معنا که فقدان و عدم یک فردِ انسان را مساوی فقدان و عدم همه انسانها بداند بلکه این برابری و تساوی را در جانب ِ وجود و هستی نیز برقرار دانسته و زندگی یک فرد انسان ِ را برابر با زندگی و حیات همه انسانها معرفی می نماید .نتیجهء دو طرفه بودن این معادله آن است که این کافی نیست که از به خطر انداختن جانِ حتّی یک فرد انسان پرهیز شود بلکه علاوه بر آن باید برای نجات حتّا یک فرد انسان نیز تلاش نمود . 3- نکتهء دیگر اینکه این آیه به صراحت ، منشاء برخورداری انسانها از حقوق و بطور مشخص ، بهره مندی از حقّ حیات و زندگی را ، « انسان بودن » آنها می داند که هویّت مشترک و یکسان ِ همهء افراد انسان است ، نه عوامل دیگری همچون جنسیّت (زن و مرد بودن ) ، نژاد ، زبان ، افکار و اعتقادات و …. ! هیچکدام از این عوامل هیچ تأثیری در اصل انسانیّت ندارند پس نمی توانند هیچگونه تأثیری در بهره مندی و برخورداری حقوق طبیعی انسان داشته باشند . « حقوق طبیعی انسان » ، حقوق ناشی از طبیعت و سرشت (ذاتِ ) انسانی است که در همهء افراد مشترک و یکسان می باشد . 4- نکته قابل توجه دیگر اینکه ، گزارهء قرآنی ِ (قضیهء ) « یک = همه » که بر منطق ِ « انسانیّت ، هویت مشترک و یکسان انسانها » استوار است ، ریشهء تمام تضادّها ، دو گانگی ها ، برتری جوئی ها ، ستیزه جویی ها ، جنگ طلبی ها ، نفرت ها و دشمنی ها را می خشکاند چرا که بر اساس این منطق ِ قرآنی ، « دیگری » ، بیش و پیش از آنکه « دیگر » و « بیگانه » باشد ، « خودی » و « آشنا » است . « من » و « دیگری » ، همچون تصویرهایی از یک حقیقت و یک شخص بر روی آینه ها هستیم . ستیز و دشمنی ما با یکدیگر ، ستیز ِ با « خود » است و « آینه شکستن » ، « خود شکنی » است .از این رو در اندیشهء اسلامی ، « کمال ِ انسان » اینگونه تعریف می شود که آدمی بتواند ، « خود » ( خویشتن ِ خویش ) را آنچنان توسعه بخشد که از محدودهء منافع و امیال حقیر و کوچک شخصی خارج شده و آرزوهای او همهء انسانیّت را فرا گیرد در اینصورت چنین انسانی ، هر چقدر « خود خواه تر » باشد ، نسبت به دیگران مهربانتر و فداکارتر خواهد بود . چرا که « خود » او با « خود » های دیگران یکی می باشد .چنین نگرشی ، ریشه های روانی و درونی ِ هر گونه دشمنی و خشونت انسانها علیه یکدیگر را از میان می برد . در این اندیشه ، آنکس که به دیگری آسیب می رساند قبل از هر چیز به « خود » آسیب رسانده است و خدمت و محبّت به دیگران ، ارضای عمیق ترین گرایش های درونی انسان را بدنبال دارد و موجب آرامش درونی او می گردد .۵- از دیگر ویژه گی های این آیه ، آن است که به صورت یک « قانون کامل و قطعی » بیان شده است . توضیح اینکه بارها گفتیم : در معنا یابی و تفسیر آیات قرآن ، باید آنها را در نسبت و ارتباط با سایر« آیات ِ مرتبط » مورد بررسی قرار داد . گاه حکمی در یک آیه بیان شده امّا در آیهء دیگر تکمیل گردیده است و یا اینکه آن حکم در آن آیه بصورت عامّ و کلّی آمده و در آیه و آیاتی دیگر به تبصره ها و استثناهای آن اشاره شده است . و یا حتّی ممکن است در ابتداء ، مفهومی را از یک آیه دریافت کنیم امّا با ملاحظه آیات دیگر دریابیم که آن مفهوم ابتدائی ، مورد نظر نیست و منظور خداوند چیز دیگری است . بنابراین می توان نتیجه گرفت که بسیاری از مفاهیم و معانی ای که از آیات مختلف قرآن ، ابتدائاً و در مواجههء نخستین ، فهمیده و درک می شوند ، « حالت انتظاری » دارند . یعنی باید منتظر ماند و دید که آیا این مفهوم که مستقیماً و بر اساس ترجمهء واژه به واژه ( تحت اللفظی ) از آیه فهمیده شده است ، پس از بررسی سایر آیات مرتبط با آن ، مستقّر و ثابت خواهد ماند یا اینکه دستخوش تغییراتی خواهد شد ؟ طبیعی است در چنین شرایطی نمی توان بر اساس آن « مفهوم ابتدائی » حکم قطعی صادر کرد و چیزی را به قرآن إسناد داد .امّا در این میان ، آیاتی وجود دارند که فاقد ِ « حالت انتظاری » هستند و همان مفهومی که مستقیماً از آنها درک می شود قطعی و ثابت تلقی می شود و می توان همان را مبنای داوری قرار داد و بر اساس آن نتیجه گیری نمود . و یکی از اقسام « آیات محکم » که به تصریح قرآن ، مبنای تفسیر سایر آیات قرار می گیرند ، همین گروه از آیات هستند ( که البته بحث تخصصّی از آن نیازمند فرصت دیگری است . )حال باید دید که این آیهء مورد بحث ، از کدام گروه می باشد ، آیا از آیاتی است که « حالت انتظاری » و « غیر ثابت » دارند یا از گروه آیاتی هستند که مفهوم ابتدایی آنها قطعی و ثابت است ؟ :با توجه به ویژگی های این آیه ، باید آنرا از آیات گروه دوّم ( آیات قطعی الدلاله) دانست که هیچگونه استثناء و تبصره ای برآن وارد نمی شود . چرا که در این آیه ، یک « قانون کامل » بیان شده است .منظور از « قانون کامل » قانونی است که تبصره ها و استثناهای آن نیز در کنارش آمده است . هرگاه هر سخنران ، نویسنده و قانونگذاری ، پس از آنکه نظر خود پیرامون موضوعی را بیان کرد ، آنگاه آنرا توضیح داد و استثنا ها و تبصره های آنرا یادآور شد ، نشان می دهد که او در صدد آن بوده است که نکتهء ناگفته ای باقی نگذارد و بنابراین هر آنچه که لازم بوده پیرامون مقصود اصلی خود از این سخن ، بیان کرده است پس می توان مطمئن بود که مقصود اصلی و کامل او از لابلای این کلمات و سخنان قابل استخراج و فهم می باشد . حال اگر این سخنگو ، « خداوند » باشد این اطمینان ، بیشتر و آرام بخش تر خواهد بود ، چرا که هرگونه احتمال فراموش و غفلت در مورد او منتفی می باشد ، خداوند در این آیه ، فقط به بیان اهمیّت و قداست حیات انسان بسنده نکرده است بلکه در کنار آن موارد استثناء نیز که دو مورد کلّی است مورد یادآوری قرار گرفته است .دفاع از جان انسان دیگر و جلوگیری از فساد در زمین ، تنها استثنایی است که خداوند ، بر قانون کلّی « یک = همه » ( که بیانگر اوج قداست حیات و زندگی انسان می باشد ) وارد می کند . یعنی جان تک تک انسانها ، قطع نظر از عقاید ، نژاد ، ملیّت و زبانشان آنچنان قداست دارد که جان یک نفر برابر با جان همهء انسانها است و فقط وقتی « جان فرد » ارزش خود را از دست می دهد که از آن برایاز بین بردن جان دیگران و به خطر انداختن زندگی انسانهای دیگر استفاده کند . بنابراین وقتی دقت می شود می بینیم که این دو مورد نیز ، استثناء ، به مفهوم دقیق آن بشمار نمی آیند بلکه در اینجا نیز ، باز این حفظ و بقای زندگی و جان انسان است که انگیزهء این استثناءقرار گرفته است . پس می توان نتیجه گرفت از نظر قرآن « قداست ِ جان انسان » هیچ استثنائی ندارد . (۱۵)نکتهء دیگری که در آیه وجود دارد و دلالت قطعی آن را به شدّت تثبیت و تأکید می کند این است که این ایه پس از آیاتی آمده که نخستین قتل در تاریخ بشر ( قتل هابیل به دست قابل ) را روایت ( گزارش ) می کند . آنگاه در ابتدای همین آیه ، چنین نتیجه گیری می کند : ” و من اجل ذلک کتبنا علی بنی اسرائیل مَن قتل نفساً بغیر نفس …. “( و از این رو ، بر بنی اسرائیل مقدّر کردیم که هرکس یک فرد انسان را بکشد… )ملاحظه می شود که خداوند این حکم را به صورت یک « سنّت و قانون قطعی » که در طول تاریخ بشریّت نافذ و جاری است بیان می کند . و تکرار و بیان آن در قرآن ، به آن معناست که این حکم همچنان جریان دارد و « قداست حیات » در طول زمان مشمول هیچگونه تغییری نشده و نمی گردد .در آینده این بحث را دنبال خواهیم کرد .